جوک
 
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو وبلاگ
افق98
چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:جک,جوک,جک جدید, :: 13:4 ::  نويسنده : ابوالفضل

 تک زنگ چیست؟

.

.

با خبر شدن دو گدا از هم

............................

 

 

لره داشت ازتیر برق بالامیرفت بهش گفتن هی سیمها ل. . خ.  -.ته گفت یاالله یألله

 

................................

 

یه روز یه لره به خدا شكایت میكنه كه ای خدا چرا همه اینقدر به تركها میخندن و به ما لرها نمیخندن از خدا ندا میرسه كه شما هم كار خنده دار انجام بدید تا به شما هم بخندن لره یك تور بزرگ ماهیگیری برمیداره و پهن می كن وسط بیابون بعد از چند دقیقه می بینه یه تركه با قایق موتوری از جلوش رد میشه

 

............................

 

به لره میگن خسته نباشی. لره میگه : اگه باشم چه گ...هی می خوری !

 

.............................

 

به بزه می گن چرا زنگولت صدا نمی کنه؟ می گه گذاشتمش رو ویبره!

..............................

 

 

به لهجه نیشابوری بخونید. دلنگو می شدم بر شاخ پسته/ چو دیدم دختری بر خر نشسته// بدو گوفتوم که بوس به مو نمتی/ بگوفت متم ولی خر وانمسته!!

 

......................................

 

یك روز راننده ی یك وانت بزی را می ذاره پشت وانت می بینه بزه داره گریه می كنه میگه چرا داری گریه میكنی میگه می خوام جلو بشینم.راننده میارتش جلو می بینه داره گریه می كنه مگه میخوام جای راننده باشم كه رانندگی كنم. راننده جایش را با بزه عوض میكنه میبینه بزه بازم داره گریه میكنه میگه چرا داری گریه می كنی بزه میگه این اشك شوق است.

............................

 

ویز

ویززز

ویز

ویززز

.

تق

....

...

این مگسه نمیخواست تو بخوابی من کشتمش شب بخیر

.............................

 

 

دویدمو دویدم به قلكم رسیدم

زدم اونو شكستم ، تا پول بیاد به دستم

هیچی نبود تو قلك ، بجز یه سوسك كوچك

سوسكه بگم چیكار كرد؟ ترسید و زود فرار كرد

خونه ی اون خراب شد ، دلم واسش كباب شد

دویدمو دویدم رفتم برای سوسكه قلك نو خریدم

..........................

 

 

هنگام بازدید رییس از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسید شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟

روان‌پزشک گفت:

ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمارمی‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند.

رییس:

آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگتراست.

روان‌پزشک گفت:

نه! آدم عادى در پوش زیرآب وان را بر می‌دارد .شما می‌خواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد یا نه ؟

 

..............................

 

 

مردی میره پیش کشیش تا اعتراف کنه میگه:من در زمان جنگ جهانی دوم به یک مرد در خانه خود پناه دادم

کشیش می گه: خوب این که گناه نیست !

مرد می گه : ولی من بهش گفتم به خاطر هر هفته که خونه من بمونه باید ۵ دلار بپردازه!

کشیش می گه : درسته تو کارت خوب نبوده ولی تو کارت رو با نیت خوبی انجام دادی!

مرد می گه : اوه متشکرم فقط یه سوال دیگه ....

کشیش: بگو فرزندم

مرد می گه : آیا باید بهش بگم جنگ تموم شده!!!!

........



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب